اولین پست همراه با غم
سلام نی نی خوشگلم
این وبلاگو چندروزه پیش ساختم تا توام بدونی منو و بابایی چه روزایی داشتیم و چقدر واسه اومدن تو سختی کشیدیم
عشق مامان الان 9 ماهه که من و بابایی داریم تلاش میکنیم تا تو بیای پیشمون ولی موفق نشدیم
نمیدونی چه کارایی کردیم
از آبان 91 مامانی آمپول زد،ای یو ای شد،دارو خورد ولی فایده ای نداشت تا اینکه فهمیدیم بابایی یه مشکلی داره و باید عمل بشه
بابایی نازت رفت زیر تیغ جراحی فقط به عشق اومدن تو
بابا خیلی اذیت شد
بعد از عمل کلی دارو خورد،این ماههای اخیرم تا تونست آمپول زد
اما هنوز تو داری ناز میکنی و پیشه ما نمیای
من بیشتر از خودم واسه بابایی ناراحتم آخه خیلی بابای گل و مهربونی داری و از خودش گذشته فقط به این خاطر که تو بیای پیشمون
مامانی توروخدا اینقدر ناز نکن،بیا و شادی زندگیمون باش
این ماه نهمین ماه اقدام بود،دیروز خونه ی مامان بزرگ بودیم،همه از حالات من فکر میکردن تو اومدی توی دلم اما امروز تست گذاشتم و منفی شد،خیلی غصه خوردم
سریع زنگ زدم خونه ی مادربزرگ و به خاله هاتو و مادربزگ گفتم که تو این ماهم افتخار ندادی و نیومدی
اما دلم خیلی گرفت،نمیدونم چرا یه جورایی احساس میکردم این ماه حتما میای...
خیلی نذر کردم واسه اومدن از خوندن دعا گرفته تا نذر پولی و...
امیدورارم که هرچه زودتر مامان و بابا رو از تنهایی در بیاری